گفتم: غم و درد دارم
گفتا:غمت سر آید
گفتم:راهی ندارم
گفتا:راهت بیاید
گفتم:بگو که هستی!مطمئن ز من هستی؟
گفتا:بکن اعتماد،شکت هم سراید
گفتم:صدایت شنیدم،خواهم رویت ببینم
گفتا:بدون دیدار، ایمان وقوت آید
گفتم صدا و وهم است
گفتا:حقیقت من ز سوی ابا آید
گفتم تو را چه خوانم؟پیامبری یا حوری؟
گفتا:عیسی، خداوند تو،که بود و هست و آید
گقتم:ای خداوند!دست حقیرم بگیر
گقتا:حقیر نیستی،عزت سویت آید
گفتم: ای خداوند!غرق گناه و غرورم
گفتا:همانا شستم،پاکی ونجات آید
گفتم:امروز شادم چون توئی خدا و شاهم
گفتا:سرود بخوان،ستایشت به آسمان بیاید
گفتم:ز من چه خواهی؟داری فرمان و رایی؟
گفتا:قلبت بگشا تا ملکوتم آید
گفتم:شوم غلامت ،بنده بارگاهت
گفتا:بنده نیستی،عشق پدر بیاید
گفتم:چگونه چون تو باشم فرزند ابا؟
گفتا:گریدی شبیهم، فیض پدر بیاید
گفتم:فخر وجلالم در توست
گفتا:بگرد جلالم تا عهدت سر آید
گفتم:خدمت عطا فرما!بفرست مرا مرا
گفتا:که خادمی تو،آمین بهرت آید
بهنوش