خواستم بهرت سرایمای پدر
واپسین لحظه بماندم دربدر
چون که از روحت شدم پر،جان من
از نگاهت یافت شعری تازهتر
مست شعرو مسح عشق تو که شد؟
آنکه از نور نگاهت زنده شد
تا بدانیم آن مسیحای امین
کز میان آن جماعت رانده شد
هم خدا هم پادشاهو هم رحیم
آمدو بهر منو تو بنده شد
هم فروتن هم طبیب و هم حکیم
از ازل تا به ابد پاینده شد
مردگان را تا به کی خوانی روا؟
سجدهٔ این قبرها را تا به کی؟
باز کن منجی ما پشت در است
تا کند بر وعدههای خود وفا