عاشقان مطرود
نمیدانم از این دنیا چه گویم
از این دنیای ویرانه چه گویم
از این دنیای بیرنگ از عدالت
از این جور و جفا درد و حقارت
از این دنیا که در آن بیگناهان
به جرم بیگناهی توی حبساند
به جرم عاشقیهای نمایان
به دست ظالمان محکوم و طردن
دلم تنگ آمدست از این همه درد
کُند هر لحظه را در کام ما تلخ
خداوندا دری بگشا زِ رحمت
که ما را پر کند از روح حکمت
دری بگشا تو ما را در بیابان
رهانَد جان ما از کین و عصیان
خداوندا به جز تو یاوری نیست
به جز تو منجی و زورآوری نیست
بیا ای فاتح درهای بسته
بیا ای یارِ دلهای شکسته
بیا و این جهان را رهبری کن
جهان را با کلامت داوری کن
ژاله
321
امتیاز دهید page
321