در میان خاک سخت و سرد و پست
ریشه ی خشکیده ای آمد بدست
ریشه خود یادآور یک باغ بود
باغی از جنس عدن،برخاک بود
چون عدن خود با عدم دمساز شد
باغبان را غصه ها آغاز شد
غصه ها چون قصّه ها تکرار شد
باغبان از قصه ها بیزار شد
تا بیالاید عدن را از گناه
دست قّوت راست،تا سازد تباه
باغبان گر با تبر داور شود
سردی آهن بخونش تر شود
چون خزان باغ پایانی نداشت
باغبان حکم تبر بروی گذاشت
شاخه ها و ساقه ها بر هم فتاد
آتشی بر هیزم جانش نشاند
باغبان چون محنتش افزون بشد
شوق فیضی نو ز کف بیرون بشد
وز همان ریشه که خود خشکیده بود
وز همان خاکی که در دل مرده بود
در همان باغی که تادیبش نمود
شاخه ای نو بر جهان،چشمش گشود
شاخه چون رگها میان ما خزید
جان تازه در میان ما دمید
خاک مرده زنده شد،جانی گرفت
مهر حق آکنده،زو نایی گرفت
تاک حق در خاک جان ریشه دواند
رحمتش را تا به غایتها رساند
باغ جانها زنده اند،تا تاک هست
هر که در تاک است،از این خاک َرست
حامد