خدایی هست

خواندنی > شعر > موارد دیگر > خدایی هست

خدایی هست در این کوچه ی بن بست دلم

که شویم یار هم و خلوت کنیم ، در محفلم

من بگویم : از غم این روزگار ناخوشم

او بگوید : راز خرمی به من ، بر این گوشم

من که نالم از بدان و از خود بد پندارم

او بگوید : من بدانم ، چاره ات هست با خودم !

من بگویم : خسته ام از درد پنهان دلم

او بخندد بر من و گوید : که یابنده منم !

من بگویم : از در و دیوار  ویران خودم

او بگوید : من کنم آباد  و بر پا خانه ات

من بگویم : از ره پر پیچ و سخت سفرم

او بگوید : بیخبر ! من هستم با تو همسفر !

من دگر چیزی نگفتم ، صامت و ساکت شدم

دست من را بگرفت ، در آغوشش آرام شدم

میترا

263
امتیاز دهید page
گرانبها در شبکه های اجتماعی
263