شام آخر

خواندنی > شعر > نجات > شام آخر

اوّل و آخر به آخر شام خویش

رونهاد و برگرفت نانی ز پیش

در دعا برکت طلب کرد از خدا

تا که آید عهد نو از کبریا

گفت بگیرید،پاره تن،جان مرا

تا که آزادی بیابید از گناه

در پَسَش جام شرابی را بدست

برگرفت و لاجرم در خون نشست

خون قربانی بشوید از گناه

جمله آزادید در ابن خدا

گرچه قدّوس است،خود را خوار ساخت

تا که ما را از گناه آزاد ساخت

گرکه آزادی بخواهی از خدا

تا رهایی یابی از مرگ و گناه

گرکه خواهی شادی و آرامشش

روح قوّت،برکت و آسایشش

جمله در ایمان در پورِ خداست

خالق و واسط میان او و ماست

عهد نو یادآور فیض خداست

مهر و لطف و رحمتی بی انتهاست

حامد

262
امتیاز دهید page
گرانبها در شبکه های اجتماعی
262