فیض نجات

خواندنی > شعر > نجات > فیض نجات

آواره در شب-بودم

گریان و نالان-هردم

زخمی تن من-پرخون

ره می سپردم-مجنون

عریان تن من-خسته

شادی ز جانم-رسته

داد و فغانم-جاری

دستی نبودش-یاری

ناگه صدایی ،آمد ندایی

دستی گرفتم، ازهر جدایی

قوّت و شادی، پرساخت وجودم

رحمتش جاری،برتارو پودم

ها هاللویا

زخم تنم شست،با فیضش پوشاند

بوسید و مرا ،محبوب خود خواند

فیض خداوند، باشد مهیّا

مهرش در قلبم، کافی شد مرا

ها هاللویا

 

حامد

237
امتیاز دهید page
گرانبها در شبکه های اجتماعی
237